در عصر حاضر یکی از پرسشهای مطرح در باب نسبت انسان و دین، کار کرد و حاصل دین در خشنودی و رضایت از زندگی است. منشا ایجاد این پرسش رشد علم و تکنولوژی و ایجاد رفاه و رضایت از زندگی برای بشر می باشد. در واقع هنگامی که بشر با تکیه بر خود و با به کارگیری ذهن و دستان خود دنیایی پر از امکانات را فراهم آورد به این پرسش برخورد کرد که دیگر آیا به دین نیازی دارد؟
اگر بخواهیم دقیق بنگریم علم روز آن چنان خدماتی را در عرصه زندگی فردی و اجتماعی بشر پدید آورده است که این پرسش بسیار بجا و صحیح است
بشری که مقهور و تحت سلطه طبیعت بود با علم و تکنولوژی بر طبیعت مسلط شده است و دیگر آن بشر طرد شده طبیعت نیست، او طبیعت را به دست گرفته است و خود را از خطر بلایای مختلف حفظ کرده و مجموعه نیازمندی های خود را از طریق همین علم و تکنولوژی تامین نموده است.
او هم اکنون نام خود را با استفاده از ابزارهای تکنولوژیک نه تنها در کره زمین بلکه در کهکشان ها نیز به عنوان تنها موجود حاضر قدرتمند ثبت کرده است. آوردن نمونه در باب قدرت تکنولوژی که بشر در عصر حاضر در این مقال نمی گنجد، همین بس که انگشت در دهان بشر از کار خود نیز گزیده می شود.
پس با این روند رو به رشد بشر باید به این نقطه برسیم که مشکلات بشر دیگر رو به پایانی است ولی شاهد افزایش روز افزون مشکلات بشر هستیم. با کمی دقت در اوضاع بشر مشاهده میشود که رشد مشکلات روحی بشر تصاعدی و غیر قابل باور است. آمار خودکشی، تجاوز، افسردگی، جنایت و بسیاری مسائل دیگر روز به روز در حال افزایش است.رشد مشکلات بشر نسبت معناداری با رشد علمی و تکنولوژیک دارد.
اشکال کار در کجاست؟
چرا همگام با رشد امکانات مادی بشر، مشکلات روحی و بعضا مادی ای نیز برایش ایجاد میشود ؟
علم روز مبتنی بر علم تجربی است و همگان بر محدودیتهای این علم صحه می گذارند. علم تجربی همانند چراغی است که تنها میتواند محیط اطراف زندگی بشر را روشن کند و دلیل بر این مدعی تکیه ی بشر بر آزمون و خطا در پیشرفت های علمی خود است.
بشر در حال طی کردن یک مسیر طولانی است و نمیتواند بدون داشتن نقشه ای کلان و فقط با تکیه بر تنها چراغی که تا چند متری آن را بیشتر روشن نمی کند به مقصد برسد. بشری که فقط از چراغ استفاده نماید توانایی یافتن مسیر را ندارد و آنقدر در چاله و چاه میافتد که در نهایت خسته و نالان اذعان به ضعف ابزار علم و تجربه میکند.
برای رسیدن به یک قله علاوه بر ضرورت داشتن یک چراغ برای روشن نمودن محیط اطرافش نیاز دانستن مسیر حرکت لازم و ضروری است.
بشر میداند که نمی تواند بدون داشتن نقشه کلان از مسیر صحیح خود به درستی حرکت کند لذا است که در عصر حاضر بروز و ظهور ایسم ها، تفکرات و مکاتب مختلف را برای اقناع این نیاز به شدت افزایش یافته است.
اینجاست که کارکرد دین برای بشر روشن می شود.
دین در ابتدا جایگاه بشر را در گستره این عالم روشن میکند، آغاز و انجام او را نشان میدهد و ساختار وجودی او را برایش توصیف میکند و اولین درسی که به وی می دهد هویت اوست.
اولین چیزی که دین برای بشر به ارمغان می آورد یک هویت قدرتمند ثابت است که او را در سختی های مسیر زندگی حفظ می کند. بشر هنوز درس اول دین را نیآموخته است لذاست که دچار بحران هویت شده و خود را گم شده ای در این عالم می یابد.
دین به بشر میاموزد که اگر میخواهی آرامش داشته باشی باید بدانی که تو دو بعد وجودی داری، که مانند دو بال پرواز به تو کمک خواهند کرد ولی بشر امروزی چشم خود را از آسمان دریغ کرد و خود را تنها به ساخته های خود صرف کرد و کفه تامین نیازهای دنیایی خود را بدون توجه به بعد دیگر وجودی اش یعنی نیازهای معنوی آنچنان پر کرد که تعادل خودش را از دست داد لذا است که آرامش ندارد و خود را رها شده در میان مصنوعات دست خویش می بیند.
دین توصیف بسیار دقیقی از محل زندگی بشر یعنی دنیا ارائه می دهد. بشر با دانستن این توصیفات میداند که در مسیر زندگی با چه حوادثی روبرو خواهد شد. او می فهمد که مشکلات، مصائب و ابتلائات زندگی همگی آزمونی هستند برای پختگی او و خداوند منتظر است تا پاسخ او را در مقابل این مسائل مشاهده کنند و میفهمد که رشد شخصیتی ان در پس طوفان های زندگی ایجاد میشود.
دین به ما میآموزد که انسان دارای خواستهای بی نهایت است که در دنیای محدود زندگی می کند و تنها نیست. میلیاردها انسان در کنار هم هستند. میلیاردها انسان با خواسته های بی نهایت در کنار هم. دین به ما زندگی مسالمتآمیز با دیگران و رعایت حقوق یکدیگر برای رسیدن به یک زیست اجتماعی متعادل را می آموزد.
دین به ما می آموزد که باید امیال و خواست های خود را کنترل کنیم و بر آنها مسلط شویم نه آنها بر ما. می آموزد که این دنیا محل ماندن نیست بلکه محل عبور است.
درس دیگر دین برای بشر رعایت تعادل در تامین نیازهای خود و دیگران است. این عدالت در زندگی بشر است که احترام به هم نوع، توجه به یکدیگر، تامین نیازهای یکدیگر، نوع دوستی و به یاری یکدیگر شتافتن را نتیجه خواهد داد.
دین به انسان خواهد آموخت که او برترین مخلوق خداوند است که باعث احساس یک شرافت درونی در بشر می شود و این مساله مانع از دست زدن به هر کار شنیع و زشتی میشود.
درس دیگر دین برای بشر توصیف آخرت و وجود یک جهان دیگر برای رفع نقص ها و کمبود هاست. وجود یک دادگاه عادل برای شکایت بشر از ظلم هایی که بر وی گذشته است. این مسئله یک اطمینان قلبی را برای وی به ارمغان می آورد که به سبب این اطمینان در صورت قرار گرفتن تحت ظلم و عدم یافتن راه جبران، میداند که روزی داد او ستانده خواهد شد.
و در نهایت درس آخر دین دعوت انسان به قیام و حرکت برای اصلاح است. دین انسان را دعوت به قیام بر اساس نقشه ای که خداوند متعال در اختیار او قرار داده است میکند. آدمی می آموزد که نباید بی تفاوت باشد و باید بهشت برین را بر روی زمین ایجاد کند.
بگذارید دستاوردهای دین برای بشر را با وضعیت امروزی بشر که دین را کنار گذاشته است مقایسه کنیم و با هم ببینیم که آیا دین موجب خشنودی و رضایت از زندگی بشر شده است یا خیر.
انسان دین داری که آغاز و انجام خودش را میداند و به سبب آن یک هویت واقعی برای خود درک می کند را در مقابل انسانی که به ناگاه خود را در میان این دنیا می یابد و هیچ اتصالی به گذشته و آینده ندارد.
انسانی که به کمک دین تلاش میکند تا به همه ابعاد وجودی خود و جامعه اش توجه کنند و نیازهای همه جانبه را تامین کند و انسانی که تنها به نیازهای مادی و فردی و یکجانبه خود می پردازد.
انسانی که به کمک دین میفهمد، اگر جلوی آمال و خواهش های نفسانی خود را نگیرد هم خود و دیگران را نابود میکند و برای رفع این مشکل حفظ جامعه و نیاز های جامعه را نیز در کنار تامین نیازهای فردی خود در نظر می گیرد در مقابل فردی که خواهش های نفسانی اش را بر انسانیت دیگران ترجیح میدهد و حاضر است تا دست به هر کاری بزند.
انسانی که از دین زندگی فردی در یک اجتماع را می آموزد و در مقابل بشری که مجموعه ایست از فردها در کنار هم بدون وجود یک روح متحد جمعی.
بشر دیندار به سبب ایمان به وجود یک قاضی عادل تلاش میکند تا عدالت را برقرار سازد و میداند که حتی اگر حق خودش خورده شود بی جواب نخواهد ماند و در مقابل بشری که هیچکس را برای دادستانی ندارد و اگر در این دنیا مشکلی برایش پیش آید همه را مقصر می داند و کینه ای از همه به دل می گیرد.
انسان دیندار بر اساس هویت دینی خود را مخلوق برتر خدا میداند ولی بشر بی دین خود را از نسل میمون فرض کرده و لذا یک تحقیر ثبت شده را در روان خود به همواره دارد.
بشر دین دار به کمک هویت دینی خود و فهم توانمندی های خود برای رفع مشکلات حرکت می کند و می داند که این حرکت او بی جواب نخواهد ماند.
حال شما مقایسه کنید…
انسانی را که دارای هویت فردی و جمعی است، جایگاه خود را در این عالم می دارد و به آینده امیدوار است و اطمینان دارد. خود را یک موجود شریف میداند و تلاش میکند در کنار دیگر انسانها با احترام و محبت زندگی کند و به سبب کرامت ذاتی که برای انسان قائل است از دیگران دستگیری میکند و می داند که اگر ظلمی به کسی کند پاسخ آن را خواهد دید در مقابل با بشری که نمیداند از کجا آمده به کجا میرود، همواره در فکر اولویت دادن نیازهای فردی خود بر دیگران است و قلبش پر است از کینه نسبت به دیگرانی که یا در شاخص های اجتماعی از او جلوترند و یا مشکلات او را ندارند. ظلم می کند و ظلم می بیند. هیچگاه علت مشکلات و ابتلائات زندگی را درک نکرده و خود و دیگران را مقصر می داند و خود را حقیر و از نسل میمون تصور می کند.
کدام یک خشنود تر هستند و در زندگی دارای آرامش بیشتری هستند ؟
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.