بحران گفتگو

بحران گفتگو


                 
 

در جامعه ای که گفتگو جایگاهی ندارد و صحبت کردن انسان ها با یکدیگر معنی خود را از دست داده است، انسان ها تنها زندگی میکنند. جامعه، جمعی از تنها هاست.

در این جامعه، خود بودن، صادق بودن، راست بودن، دیدن و گفتن حقایق، بیان دردها، مشکلات، درخواست کمک، بیان نیاز، احساسات و عواطف، طلب و بسیاری مسایل دیگری که باعث شود شما را در جایگاهی دون جایگاه دیگران نشان دهد، مورد پسند نیست. طرد میشوید. مورد توجه نیستید، ضعیف و دون جلوه میکنید.

جامعه یک شخصیت ایده آلی را برای خود میسازد که در‌واقع هیچ مصداق بیرونی ندارد و همه در تلاشند تا بدان برسند ولی نمیرسند. هیچ‌کس آن نیست ولی همه تمایل به آن دارند و ابراز آن بودن میکنند.

همگی مثل هم نیازمندی ها، درخواست ها و رنج‌هایی مشترک دارند ولی بیان و مطرح کردن آن‌ها باعث می‌شود، دیگر شبیه به آن ایده‌آل نباشیم. و این حرکت خلاف جهت جریان آب است. لذا دهان کاریزی می‌شود که در دورن سینه میریزد و حرف‌ها همچون موج بر صخره های سینه کوبیده می‌شوند.

هرکس نقابی برای خود انتخاب میکند. لباسی برمیگزیند. شده با برگ و خاک هم شده، خود را میپوشاند تا دیده نشود.

اینجا نقطه ی آغاز حدیث نفس انسان است. نقطه ی شروع تنهایی. قطع ارتباط از بیرون. نقطه ی شروع مخفی کاری و شروع ایجاد بخشی تاریک و دست‌نیافتنی در زندگی بشر. نطقه ی شروع حرف‌هایی که دیگر فهمیده نمیشوند. بشر دیگر نه میفهمد و نه فهمیده میشود. بحران گفتگو آغاز شده. جمعی از تنها ها، تشکیل جامعه می دهند.

انسان ایده‌آل تصویر شده برایمان، انسانی است سرد، کم حرف، درخود، لاغر و کشیده، خوش تیپ، کم غذا، خوش اندام،بدون مشکل مالی، بدون مشکل جسمی، بی‌نیاز به دیگران، متکی به خود، مستقل، بدون درد، بدون رنج، تنها، رافع مشکلات دیگران، آمال آرزوهای دیگران، آینده ی دیگران.

این جمع تنها، هر چند وقت یک ویژگی از ویژگی‌های یگانه شخصیت ایده‌آل را انتخاب میکنند و سعی میکنند حول محور آن خود را شاد و خندان و موفق و در حال پیشرفت نشان دهند تا تنهاییشان نابودشان نکند. غفلت. فرار. فراموشی عامدانه. کسی جرأت روبرو شدن با خود فنا شده خویش را ندارد. چهره ای در هم کوبیده شده. قلبی رها. ذهنی فهم نشده. شخصیتی بی‌ارزش جلوه داده شده.

این خود آدمی،‌با آن شخصیت ایده‌آل اجتماعی فاصله ی بسیاری دارد، پس تصمیم گرفته می‌شود تا این خود به زوال کشیده شده را در گنجه ای در گوشه ی زندگی‌اش مهر و موم کند. خودش را زندانی کند تا مبادا رو در رو شدن باخودش، سرعت حرکت به سمت یگانه را کند کند. تماش تلاش او این است که کسی از خودش با خبر نشود. همه همین گونه اند. جامعه‌ای مخفی کار.جامعه ای ترسو.

 

راه چاره چیست؟ راه برون رفت. چگونه نقابمان را کنار بگذاریم؟ چگونه لباس شهرت را از تن بیرون کنیم؟ چگونه با خود فنا شده ی خویش روبرو شویم ؟

به گمانم باید منتظر یک معجزه بود. معجزه در پایان خط رخ میدهد. در نهایت استیصال. بشر باید به پرتگاه مرگ و تنهایی برسد و در آن نقطه تصمیم بگیرد که آیا رفتاری معجزه آمیز از خود بروز دهد و طرحی نو براندازد و یا خیر.

 

 

۰ ۰ ۱ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۱)

سلام .دیدگاه بسیار دپی بود .

عمیقا افسرده و میتوان گفت منفی 

جامعه تااین حدهم نیست .اما قسمتی ازان هست نمیتوان همه را یکجوردید .

برای رفع این معظل و رسیدن به رهایی و ازادی کاری کرد که قلم زنان خارجی میکنند شجاع رها و کمترتوجه به قضاوتها باید هرکس برای انچه میداند و دردرون دارد کاری کند تا رویش انرا در دیگران هم ببیند 

پاسخ:

۲۲ فروردين ۰۲، ۱۲:۱۵
سلام و عرض ادب.

این مطلب برای حدودا 4 سال پیش هست و شرایط فکری حاکم بر نویسنده در اون زمان متفاوت بوده و البته خام دستانه.
فعلا در حال بارگزاری متن های قدیمی خودم در وبلاگ هستم تا بعد از اتمام، مطالبی را به صورت به روز در سایت قرار دهم.
لذا برخی از مطالب متناسب شرایط حال نیست.

با تشکر از نظر شما.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

طلبه ی عصر انقلاب، همه ی هویت خودش را طبق آیه نَفر، پس از اتصال به منبع دین، رجوع به مردم میداند.
اینجا مکانی است برای واگویه های شخصی من که دیگر نمیتوانست درونم باقی بماند و باید گفته میشد و شنیده میشد و خوانده میشد. امیدوارم که بشود.

آخرین مطلب
محبوب ترین مطالب
بایگانی